مجمع وبلاگ نویسان فیروزآباد

مجموعه ای از بهترین مطالب وبلاگ نویسان فیروزآباد

مجموعه ای از بهترین مطالب وبلاگ نویسان فیروزآباد



فیروزفا، یک وبلاگ جمعی برای وبلاگ نویسان فیروزآبادی هست ..
تمامی فیروزابادی ها می توانند با ارسال درخواست به مدیریت سایت در مجمع وبلاگ نویسان فیروزآباد عضو شده و اقدام به انتشار محتوای خود (در هر زمینه ای : فرهنگی، سیاسی، مذهبی، هنر و ...) نمایند.
فیروزفا وابسته به هیچ ارگان خواصی نمی باشد و اکثریت محتواهای آن به صورت اختصاصی تولید و انتشار میابد.
فیروزفا، تمامی زمینه های خبری - سیاسی - فرهنگی - هنری - آموزشی و ... را در خود جای می دهد و صرفا برای انتشار اخبار سیاسی و یا تصاویر فرهنگی و ... ساخته نشده است.
هم اکنون به جمع فیروز فایی ها بپیوندید.

¸.•)´
(.•´
*´¨)
¸.•´¸.•*´¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•` *(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)

التمـــــــــاس دعــــــــا داریـــــــم

(¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)•.¸)`' •.¸)
¸.•´•.¸)`' •.¸)
( `•.¸
`•.¸ )
¸.•)´
(.•´
نویسندگان
پیوندها
آخرین نظرات
۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۶:۲۷

صدا زد بابا به دادم برس

 

 صدا  زد    با با  به دادم برس  ,

 

ابی عبدالله  خودش  رو   رساند  نزدیکی    بدن ,

 

هی  صدا میزد   : ولدی علی  ,   ولدی  علی ...

 

 

 

 

 

 

 

همچین که زن ها تو حرم فهمیدند علی اکبر می خواد بره میدان،

 

همه از خیمه بیرون اومدند، دورش حلقه زدند،

 

به صورت می زدند، می گفتند: علی إرحَم غُربَتَنا ،

 

بر غربت ما علی رحم کن. هنوز حسین زنده است،

 

عباس زنده است، این که فریاد می زدند:

 

علی به ما رحم کن، معلوم میشه رکن خیمه ها بوده،

 

 

 

ستون خیمه ها بوده،حضرت مانع شد از زن ها که دیگه جلوتر نیآن،

 

هیچ استقبالی به این قشنگی نبود، اما زن ها ایستادند مسافر بره،

 

دیدند پشت سر مسافر ابی عبدالله دست بُرد زیر محاسن شروع کرد

 

آیات قرآن خواندن، هی دعا می کرد: ای اول مسافر کربلا،

 

لذا حضرت اومد وسط میدان، خودش رو معرفی کرد.

 

أَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی بْنِ اَبی طالِبْ.

 

یه عده گفتند: نه، بخدا ما بودیم و دیدم شکل و شمایل پیغمبر رو،

 

اصلاً مو نمیزنه با پیغمبر، یه عده برگشتند از میدان، گفتند:

 

ما با هرکی بجنگیم با پیغمبر دیگه نمی جنگیم، یه عده برگشتند،

 

لشکر به هم خورد، حضرت دید هیچکی جلو نمیآد، حمله کرد، تا قلب لشکر،

 

خودش رو رساند، دور زد، برگشت، یه عده گفتند:

 

این طوری نمیشه، حضرت رو بکشانیم به سمت نخلستان،اِبْنُ مُنْقِذٍ میگه:

 

گناه عرب به گردن من داغ این رو به دل مادرش میذارم.

 

پشت نخلی پنهان شد، حضرت همینطوری که میجنگید،

 

چنان با عمود آهن به سرش زد. حضرت اینقدر ورزیده در جنگ بود،

 

 

 

سر خون آلود شد،

 

کلاه خود افتاد،سریعاً دست انداخت گردن اسبش،

 

اسب تربیت شده است، تا این کارو میکنه راکبش میفهمه

 

باید از معرکه ی جنگ بیرونش بیآره. خون ریخت رو چشمای اسب،

 

اشتباه کرد.علی رو بُرد وسط دشمن، راوی میگه:

 

دیدم شمشیرها بالا میآد پایین میآد، اِربـاً اِربـا.

 

صدا زد بابا به دادم برس، ابی عبدالله خودش رو رساند نزدیکی های بدن،

 

 



 

نمیدونم چی شد، با زانو حضرت حرکت کرد. ان شاءالله دروغ باشه.

 

هی صدا میزد :    وَلَدی علی، وَلَدی...

 

می روی از خیمه ای پاره ی جان من

 

می میرم از گریه ای تازه جوان من

 

شبه پیغمبر علی

 

وارث حیدر علی

 

یا علی بن الحسین، یا علی بن الحسین

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۵
یک فیروزآبادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی