دیوانه تر از بهلول !
هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پس ند ما نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد . بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده ؟ صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .
هارون
از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به
او بدهند . صیادپولها را گرفته ، در بندی ریخت و موقعی که از پله های قصر
پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت
. زبیده به هارون گفت : این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم
نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول
گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد وگفت : چقدر پست
فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .
صیاد
باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و
از این جهت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن
اسم خلیفه است و چنانچه روی زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور
است . خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم
به صیاد انعام دادند و هارون گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه
دفعه مرا مانع شدی من حرف تو را قبول ننمودم و حرف آن زن را به کار بستم و
این همه متضرر شدم ... !