گریــــــــــــــه
حــــــــــــرف
کنم یا نکـــــــــــــــــــنم
بزنـــم یا نزنـــــــــــــــــــم
من از هوای عشــــــــــق تو ، دل بکـــنم یا نکـــــــــــــــــــنم
با این ســـوال بی جواب ، پـــــــــــناه به آیــــــــنه می بـــــــرم
خــــیره به تصویر خــــــودم ، می پرســـــــم از کی بگـــــــذرم
یک سوی این قصــــه تویی، یک ســوی این قصــــــــه مـــنم
بســــته به هم وجود ما تو بشکــــنی ، من می شکــــــنم
نه از تو می شه دل برید،نه با تو مـی شه دل سپرد
نــه عاشـــــق تو می شــــــــه مــــــــــــــــاند
نه فارغ از تو می شه مــــــــــــــــاند
گــریه کــنم یا نکــــــــــــــنم
حرف بزنم یا نــــــزنم
خدایا همیــــــشه
تورا مــــی
خوام
...::یک دقیقه سکـــوت::...
به احترام تمام گوش هایی که زیر شال و چادر همیشه گرما را تحمل کردند اما باز طعنه شنیدند...
...::یک دقیقه سکـــوت::...
به احترام تمام چشم هایی که در خیابان به آسفالت ها خیره شدند اما باز تمسخر دیدند ...
...::یک دقیقه سکـــوت::...
به احترام لب هایی که در جواب به تحقیرها فقط لبخند شدند ...
...::یک دقیقه سکـــوت::...
به احترام تمام چادری هایی که در این هیاهوی زمانه ، فرشته باقی ماندند
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود هزار و سیصد سال پیش یک خبر مهمی بود
بچه ها خوب گوش کنید حواس هاتون را جمع کنید
به صورت قصه می گم
******************
اما این افسانه نیست و قصه نیست شرح فداکاری یک انسان است
که حسینش (ع) نامند
******************
در خوبی و پاکی در صبر و شکیبایی در حسن و جوانمردی
در بندگی وطاعت او را نبود مانند
******************
پدرش شیر خدا، مادرش فاطمه ی زهرا بود راه او راه خدا، خوبی از چهره ی او پیدا بود
******************
به دعوت مردم شهر کوفه با دوستان و خویشان با یاران و فرزندان
به سوی آن شهر رفت
*****************
بهر سوی آن ناکسان مردم نااهل رفت
آن کوفیان نادان بستند ره برآنان با یاران و فرزندان از غفلت و گمراهی
******************
یک باره یادشان رفت پروردگار خود را
غرقه به خون نمودند کودک شش ماهه اش قطعه به قطعه کردند اکبر مردانه اش
******************
به ظهر روز دهم به دست مردی پلید به نام شمر لعین جدا شد از تن سرشبرآسمان غلغله فتاده از این ستم
*****************
من چه بگویم چه شد؟ یک سره تاریک شد جهان، زمین، آسمان
خاک به رنگ خون شد از ستم ظالمان ای دوستان خوبم شما این را بدانید:
******************
حق تا ابد پاینده است باطل همیشه مرده است راه حسین(ع) راه ماست
شیوه ی او کارماست
****************
درود ما برحسین(ع) لعنت ما بریزید
هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پس ند ما نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد . بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده ؟ صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .