وبلاگ کانال کمیل نوشت : جمله ای که با انگشت خونی نوشته شد ...
31 شهریور سال 1359 جنگ در حالی به صورت رسمی آغاز شده بود که برخی مناطق کشور از روزها قبل درگیر آن شده بودند. یکی از مناطق شهر خرمشهر بود. خرمشهری که یک تاریخ و حماسه است. حدیث ایثار و جوانمردی است که به هنگام هجوم بعثیان، حماسه ای 35 روزه آفرید و با خروشی 48 ساعته به دامن ایران بازگشت.
آنچه میخوانید روایتی است از آغاز جنگ در خرمشهر:
یکی از رزمندگان داوطلب که از شهرستان شبستر به خرمشهر عازم شده بود تا به یاری مدافعان این شهر بشتابد، در قسمتی از خاطرات خود مینویسد:
«ساعت 4 بعدازظهر «مرتضی قربانی» معروف به «مرتضی اصفهانی» که از نیروهای شجاع و پیشتاز سپاه اصفهان بود و همیشه ماموریتهای خطرناک را خودش انجام میداد و یک آرپیجی هم داشت، به بچههای گروه خبر داد که دشمن تا پشت ساختمان حزب جمهوری اسلامی جلو آمده و ما باید جلوی پیشروی آنها را بگیریم و به هر نحوی است دشمن را به عقب برانیم. ماموریت مشکلی بود. دشمن در اطراف ساختمان بود و از ساختمانهای موجود هم به عنوان سنگر استفاده میکرد. حرکت کردن در این شرایط برابر بود با زخمی شدن یا کشته شدن.
در هر صورت برای انجام این ماموریت، به دو گروه تقسیم شدیم، یکی به فرماندهی بهروز و دیگری مرتضی، من با بهروز بودم. دسته مرتضی از کوچه گلفروشی حرکت کردند و ما هم از کوچه حزب جمهوری حرکت کردیم. در بین راه بهروز بچهها را دعوت به آرامش و حفظ سکوت میکرد. همه ضمن هوشیاری کامل با ترس و وحشت از غافلگیر شدن سرپا به حرفهای بهروز گوش میدادیم. بهروز خیلی هوشیار و دقیق بود. سرپیچ کوچه که رسیدیم، او برای شناسایی جلو رفت و بعد از چند لحظه خود را به پشت بام ساختمان حزب رسانید و چند گلوله آرپیجی به ساختمانهای اطراف که احتمال وجود دشمن میرفت شلیک کرد. در همین موقع بهروز به «جلیل ارجمند» و «حمود» گفت: